یه روزی از روز های تاببستان پارسال تو کوچه نشسته بودم دختری که بعد ها منوجه شدم خونه ی پدربزرگش تو کوچمون بود از جلوی من رد شد و رفت تا داداشششو ببره خونه من از همون موقع عاشقش شدم
در تابستان من نزدیک 30 بار اومدم بهش بگم که دوسش دارم هر دفعه انگار گلوی منو یکی میگرفتو نمیذاشت بگم.
تا رسیدیم به مدرسه ها......
من در 5 ماه اول مدرسه دو الی سه روز در هفته در راه مدرسه
اونو میدیم و هربار که میومدم بهش بگم دوست دارم نمیتونستم و وقتی به خونه میرفتم 2 ساعت تو لک بودم
تازه تو اون دو سه روزی هم که تو راه مدرسه میدیمش
غروبش میومد حونه بابا بزرگش بعد داغ دل من تازه میشد
در دو سه هفته آخر اسفند من هر روز اونو در راه مدرسه میدیدمش ولی چه فایده نمیتونستم بهش بگم دوست دارم
(((( حالا اگه شما دوستان برای من پیشنهادی دارین میتونین برام نظر یا
با استفاده از ایمیل منو راهنمایی کنین ))))
اینم از آدرس ایمیلم
((( ehsan.m7578@yahoo.com )))
(((((((( متسکرم ))))))))
نظرات شما عزیزان:
hamed 
ساعت15:31---22 فروردين 1391
salam dooste man.az webwt khosham oomad.man linket kardam.age u ham mano belinki mamnoon misham.mer30
mahsa 
ساعت14:57---9 فروردين 1391
وااااااي خوش به حال اون دختره ...هميشه پيش خودم مي گفتم يعني واقعا يه پسري هس که عاشق عاشقم باشه؟؟؟؟آخه من يه پسري رودوست مي داشتم که اون منوول کرد ورفت ديگه ازاون موقع پيش خودم ميگم پسري نيست که واقعايه دختري روبخواد...پيشنهادي نداشتم ...کاش کسي عاشق نشه اگه بشه از طرفش،جدانشه..کاششششش
|